درباره وبلاگ


دور باش اما نزدیک ! من از نزدیک بودنهای دور میترسم!
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 42
بازدید ماه : 174
بازدید کل : 112652
تعداد مطالب : 46
تعداد نظرات : 21
تعداد آنلاین : 1



.

.

.

كد موسيقي براي وبلاگ

دوستــــــــ خوبـــــــــ




 

 

 

 

 چشمانم را به روی عسل چشمانت می بندم

خیالم در انتظار آمدنت خیس شود

بهتر از آنست که چشمانم را باز کنم و

خشکسالی نیامدنت را در پژمردن نرگس ها ببینم

این روز ها که می گذرد

بیشتر به نبودن هایت فکر می کنم

بس که نبوده ای

یاد و خیال بودنت هم در پس کوچه های ذهنم پنهان می شوند

این روز ها که می گذرد

دست هایم را برای خودم در جیب هایم نگه می دارم

خجالت کشیدم

بس که در هوا به انتظار دست هایت نگاهشان داشتم

دلگیر نشو

تو هنوز هم پر رنگ ترین تصویر روز های منی

هنوز هم لبخندت اجازه ی زندگیست

اما می ترسم

این روزها انقدر دوری

که این تصویر پر رنگ کم کم محو می شود

آنقدر لبخندت بعید است

که هوا را با شک به ریه هایم می کشم

ساده گویم 

               این روز ها که می گذرد

  در خیالم جای خالیت نقش می بندد

 

 


 



شنبه 5 آذر 1398برچسب:, :: 14:38 ::  نويسنده : محمد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بازم خداجونم شکرت.می پرستمت معبود من

 

 

رفیق شفیقم بودی و هستی و می مانی 

 

 

به توکل نام اعظمت خوبه همیشه دارمت 

 

 

خوبه که تو کنارمی رفیق روزگارمی 

 

 

تو که هنوزم با منی تو نیم روزم با منی 

 

 

هرجا که باشم هستی و ازت جدا شم هستی 

 

 

همیشه توی بهترین لحظه رسیدی به داد این دل بی قرار 

 

 

بدون تو نمیتونم راهو ببینم خدا منو تنها نذار 

 

 

شادی لحظه های من تو با منی خدای من 

 

 

بغض صدامو میشناسی دست دعامو میشناسی 

 

 

فقط تویی تو خلوتم منتظر اجابتم 

 

 

همیشه توی بهترین لحظه رسیدی به داد این دل بی قرار 

 

 

بدون تو نمیتونم راهو ببینم خدا منو تنها نذار

 


 



جمعه 4 آذر 1398برچسب:, :: 15:45 ::  نويسنده : محمد

 

 

 

در سمتِ توام

دلم باران

دستم باران

دهانم باران

چشمم باران

روزم را با بندگی تو پاگشا می کنم

هر اذانی که می وزد

پنجره ها باز می شود

یاد تو کوران می کند

هر اسمِ تو را که صدا می زنم

ماه در دهانم هزار تکه می شود

کاش من همه بودم

با همه دهانها تو را صدا میزدم

کفش های ماه را به پا کرده ام

دوباره عازمِ توام                             

تا بوی زلف یار در آبادی من است

هر لب که خنده ای کند از شادی من است

زندگی با توست

زندگی همین حالاست



جمعه 4 آذر 1398برچسب:, :: 15:17 ::  نويسنده : محمد

 

 

چه بسیار شود که چیزی را شما ناگوار شمارید

 

ولی به حقیقت خیر و صلاح در آن بوده,

 

و چه بسیار چیزی را که دوست دارید

 

و درواقع شر و فساد شما در آن است,

 

و خدا به مصالح امور داناست

 

 

و شما نادانید.

  «٢١۶ بقره»



دو شنبه 30 آبان 1398برچسب:, :: 10:35 ::  نويسنده : محمد

 

 

خدایا کفر نمی‌گویم،

پریشانم،

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.

خداوندا!

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

به سوی ‌خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی

لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف‌تر

عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌

و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر روزی‌ بشر گردی‌

ز حال بندگانت با خبر گردی‌

پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت

خداوندا تو مسئولی

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است...

 

 

                                                                                                                 دکتر شریعتی

 



جمعه 27 آبان 1398برچسب:, :: 20:42 ::  نويسنده : محمد

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد

گمان مبر که مرا درد اين جهان باشد

جنازه‌ام چو ببيني مگو فراق فراق

مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد

مرا به گور سپاري مگو وداع وداع

که گور پرده جمعيت جنان باشد

فروشدن چو بديدي برآمدن بنگر

غروب شمس و قمر را چرا زبان باشد

کدام دانه فرورفت در زمين که نرست

چرا به دانه انسانت اين گمان باشد

 

 



چهار شنبه 25 آبان 1398برچسب:, :: 14:50 ::  نويسنده : محمد

وَاتَّقُواْ يَوْمًا لاَّ تَجْزِي نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَيْئًا وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ تَنفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ ﴿۱۲۳

و بترسيد از روزى كه هيچ كس چيزى [از عذاب خدا] را از كسى دفع نمى‏كند و نه بدل و بلاگردانى از وى پذيرفته شود و نه او را ميانجيگرى سودمند افتد و نه يارى شوند (۱۲۳)



دو شنبه 23 آبان 1398برچسب:, :: 23:7 ::  نويسنده : محمد

 

 

بقیه در ادامه مطالب...



ادامه مطلب ...


جمعه 13 آبان 1398برچسب:, :: 11:42 ::  نويسنده : محمد

گاهـــــی می خواهم انســــــــــان نباشم . . .گوسفندی باشم ، پا روی یونجه هـــــــا بگذارم! امـــــا دلــــــــــی را دفــــــــــن نکــــــــــنم !.!.!گـــــرگی باشم ، گوسفند هـــــــا را بـــــدَرم . . .اما بدانم ، کــــــــارم از روی ذات است نه از روی هوس !کـــــلاغـــــی باشم که قـــــار قـــــار کنم . . .پرهــــــــایم را رنگ نکنم و دلــــــــی را با دروغ بدست نیاورم..

 



سه شنبه 19 مهر 1398برچسب:, :: 9:53 ::  نويسنده : محمد

سوییس
 
نباید لباس را در روز یکشنبه برای خشکاندن، آویزان کرد
 
نباید ماشین تان را در روز یکشنبه بشویید
 
دختران جوان نبایستی با مردان دست دهند

سنگاپور

فروش آدامس غیر قانونی است
 
کشیدن سیگار در تمام مکان های عمومی غیر قانونی است
 
اگر شما به آشغال پاشی برای سه بار مقصر شناخته شوید، بایستی خیابان ها را در روز یکشنبه با یک پیشبند با عنوان: “من آشغال پاش هستم”، پاک کنید

کانادا
درصد از محتوای ایستگاه های رادیویی باید “محتوایی کانادایی” داشته باشند ۳۵
 
شهروندان نبایستی در عموم، بانداژشان را بردارند
 
چرخیدن به راست در هنگام چراغ قرمز در هر زمانی غیر قانونی ست
 
تولید کننده های مارگارین نمی توانند مارگارین شان را به رنگ زرد تولید کنند

دانمارک
 
تلاش برای فرار از زندان، غیر قانونی نیست
 
گزارش نکردن مرگ یک فرد، مجازات ۳٫۵ دلاری دارد

فرانسه
 
بین ساعت های ۸ صبح تا ۸ شب، بایستی ۷۰ درصد موزیک رادیوها، متعلق به هنرمندان فرانسوی باشد
 
گرفتن عکس از افسران پلیس یا وسایل نقلیه پلیس غیر قانونی است. حتی اگر آنها در پس زمینه ی تصویرتان باشند
 
زیرسیگاری، یک اسلحه ی مرگبار فرض می شود

کامبوج
 
تفنگ آبی نباید در جشن های سال نو استفاده شوند

آلمان
 
هر محل کاری بایستی دیدی، هر چند کوچک، به آسمان داشته باشد

استرالیا
کودکان نمی توانند سیگار بخرند اما می توانند آن را مصرف کنند


 

 


 



دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:, :: 12:10 ::  نويسنده : محمد

 

زن گرفتم شدم ای دوست به دام زن اسیر
من گرفتم تو نگیر

چه اسیری که ز دنیا شده ام یکسره سیر
من گرفتم تو نگیر

بود یک وقت مرا با رفقا گردش و سیر
یاد آن روز بخیر

زن مرا کرده میان قفس خانه اسیر
من گرفتم تو نگیر

یاد آن روز که آزاد ز غمها بودم
تک و تنها بودم

زن و فرزند ببستند مرا با زنجیر
من گرفتم تو نگیر

بودم آن روز من از طایفه درد کشان
بودم از جمع خوشان

خوشی از دست برون رفت و شدم لات و فقیر
من گرفتم تو نگیر

ای مجرد که بود خوابگهت بستر گرم
بستر راحت و نرم

زن مگیر ؛ ار نه شود خوابگهت لای حصیر
من گرفتم تو نگیر

بنده زن دارم و محکوم به حبس ابدم
 
مستحق لگدم

چون در این مسئله بود از خود مخلص تقصیر
من گرفتم تو نگیر

من از آن روز که شوهر شده ام خر شده ام
 
خر همسر شده ام

می دهد یونجه به من جای پنیر

من گرفتم تو نگیر

شعر منصوب به: ایرج میرزا

 

 



سه شنبه 19 مهر 1386برچسب:, :: 23:34 ::  نويسنده : محمد

دکتر شريعتي : «کلاس پنجم که بودم پسر درشت هيکلي در ته کلاس ما مي نشست که براي من مظهر تمام چيزهاي چندش آور بود ،آن هم به سه دليل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اينکه سيگار مي کشيد و سوم-که از همه تهوع آور بود- اينکه در آن سن و سال، زن داشت. !... چند سالي گذشت يک روز که با همسرم ازخيابان مي گذشتيم ،آن پسر قوي هيکل ته کلاس را ديدم در حاليکه خودم زن داشتم ،سيگار مي کشيدم و کچل شده بودم

 

اگر مثل گاو گنده باشي،ميدوشنت، اگر مثل خر قوي باشي،بارت مي كنند، اگر مثل اسب دونده باشي،سوارت مي شوند.... فقط از فهميدن تو مي ترسند



دو شنبه 9 آبان 1385برچسب:, :: 23:0 ::  نويسنده : محمد

 

 

این مطلب اولین بار در سال 2001 توسط زنی به نام ریتا در وب سایت یک کلیسا قرار گرفت، این مطلب کوتاه به اندازه ای تاثیر گذار و ساده بود که طی مدت 4 روز بیش از پانصد هزار نفر به سایت کلیسا ی توسکالوسای ایالت آلاباما سر زدند. این مطلب کوتاه به زبان های مختلف ترجمه شد و در سراسر دنیا انتشار پیدا کرد .

 

 

 

Interview with god

 

 

گفتگو با خدا

 

 

I dreamed I had an Interview with god

 

 

خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم .

 

 

So you would like to Interview me? "God asked."

 

 

خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی ؟

 

 

If you have the time "I said"

 

 

گفتم : اگر وقت داشته باشید .

 

 

God smiled

 

 

خدا لبخند زد

 

 

My time is eternity

 

 

وقت من ابدی است .

 

 

What questions do you have in mind for me?

 

 

چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی بپرسی ؟

 

 

What surprises you most about humankind?

 

 

چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟

 

 

Go answered ….

 

 

خدا پاسخ داد ...

 

 

That they get bored with childhood.

 

 

این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند .

 

 

They rush to grow up and then long to be children again.

 

 

عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند .

 

 

That they lose their health to make money

 

 

این که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند.

 

 

And then lose their money to restore their health.

 

 

و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی میکنند .

 

 

By thinking anxiously about the future. That

 

 

این که با نگرانی نسبت به آینده فکر میکنند .

 

 

They forget the present.

 

 

زمان حال فراموش شان می شود .

 

 

Such that they live in neither the present nor the future.

 

 

آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند و نه در حال .

 

 

That they live as if they will never die.

 

 

این که چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد .

 

 

And die as if they had never lived.

 

 

و آنچنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده اند .

 

 

God's hand took mine and we were silent for a while.

 

 

خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم .

 

 

And then I asked …

 

 

بعد پرسیدم ...

 

 

As the creator of people what are some of life's lessons you want them to learn?

 

 

به عنوان خالق انسان ها ، میخواهید آنها چه درس هایی اززندگی را یاد بگیرند ؟

 

 

God replied with a smile.

 

 

خدا دوباره با لبخند پاسخ داد .

 

 

To learn they cannot make anyone love them.

 

 

یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد .

 

 

What they can do is let themselves be loved.

 

 

اما می توان محبوب دیگران شد .

 

 

learn that it is not good to compare themselves to others.

 

 

یاد بگیرند که خوب نیست خود

سه شنبه 26 مهر 1385برچسب:, :: 8:48 ::  نويسنده : محمد

چقدر خنده داره
که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می‌گذره

چقدر خنده داره
که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می‌ریم کم به چشم میاد

چقدر خنده داره
که یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت می‌گذره

چقدر خنده داره
که وقتی می‌خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می‌کنیم چیزی به فکرمون نمیاد تا بگیم اما وقتی که می‌خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم

چقدر خنده داره
که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمون به وقت اضافی می‌کشه لذت می‌بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمی‌گنجیم اما وقتی مراسم دعا و نیایش طولانی‌تر از حدش می‌شه شکایت می‌کنیم و آزرده خاطر می‌شیم

چقدر خنده داره
که خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته اما خوندن صد سطر از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه
چقدر خنده داره
که سعی می‌کنیم ردیف جلو صندلی‌های یک کنسرت یا مسابقه رو رزرو کنیم اما به آخرین صف نماز جماعت یک مسجد تمایل داریم

چقدر خنده داره
که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمی‌کنیم اما بقیه برنامه‌ها رو سعی می‌کنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم

چقدر خنده داره
که شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور می‌کنیم اما سخنان قران رو به سختی باور می‌کنیم

چقدر خنده داره
که همه مردم می‌خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به بهشت برن

چقدر خنده داره
که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال می‌کنیم به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته بشه همه جا رو فرا می‌گیره اما وقتی سخن و پیام الهی رو می‌شنویم دو برابر در مورد گفتن یا نگفتن اون فکر می‌کنیم

خنده داره، اینطور نیست؟

دارید فکر می‌کنید؟

این حرفا رو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاسگزار باشیم که او خدای دوست داشتنی ست

آیا این خنده دار نیست که وقتی می‌خواهید این حرفا را به بقیه بزنید خیلی‌ها را از لیست خود پاک می‌کنید؟ به خاطر اینکه مطمئنید که اونا به هیچ چیز اعتقاد ندارند

این اشتباه بزرگیه اگه فکر کنیم دیگران اعتقادشون از ما ضعیف تره

 



دو شنبه 25 مهر 1385برچسب:, :: 9:59 ::  نويسنده : محمد